یا رحمان 

فردا شب به وقت بعد از اذان مغرب و عشاء قراره ۶نفری حدیث کساء بخونیم 

چندشب پیش نشستم پیش عین گفتم ببین ، بیا این قضیه رو تمومش کنیم 

من سعی می کنم مسلط باشم به اخلاقم و زود ناراحت نشم و یهو اخم نکنم 

اما ببین ، آخه طرف مقابل هم با اون همه تجربه باید یکم فرصت به من میداد 

عین گفت من قبول دارم اما باید صبر کنیم تا بلکه درست بشه 

گفتم عین الآن درست یکسال و چهار ماه و چند روزه که میگذره 

صبر کردیم اما باید یه حرکتی بزنیم ، همزمان هم حرکت کنیم و بعد اگه اتفاق عجیب تری افتاد 

صبر کنیم و یهو واکنش نشون ندیم ، هوم ؟ 

گفت خب نظرت چیه ؟ 

گفتم میریم و میگیم این چنین و آن چنان و . 

گفت اگه واکنش بد نشون داد و ناراحت شدی بغض کردی اخم کردی و . چی ؟ 

گفتم آره ، راست میگی من مسلط نیستم ، احساساتم یهو غلبه میکنه به منطقم 

و یهو میزنم زیر گریه و بغض خفه م میکنه ! 

عین گفت فاطمه باید یه جاهایی از زندگی آدم ساکت باشه ، برای اون لحظه هزینه بده 

باید تحمل کنه تا یه چیزایی بهم نریزه 

اینم از اون مسائله و من میدونم فرصتت کم بود اما چه باید کرد 

گفت من یه نیت کردم بیا برای حل مشکل حدیث کساء بخونیم 

دوتا از دوستا رو با خانواده شون دعوت می کنیم و میخونیم 

شام هم یه الویه کنار هم میخوریم :) 

گفت قبلش بیا خودمون وصل کنیم به حدیث کساء بگیم ما با توسل به شما جلو میریم 

گفتم چی بهتر از این ؟ چرا که نه ؟ 

گفت آره تو خونه هم یه هیئتی برگزار بشه و نور جمع بشه تو خونه مون :) 

 

 

 

حالا فردا شب روز موعده ، استرس دارم اما توکل می کنم 

 

 

 

 

+دعا کنید مشکل همه مون حل بشه و من هم برای شما دعا می کنم 

+هر نفس یه جوره ، شما هم اگه دوست داشتید حدیث کساء بخونین 

+یاعلی 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

gardeshgari1.parsablog.com 乾淨而灑脫 کشک نبشته ها John IR] Gaming] Brenda نوین فایل بهترین مراکز و کلینک پوست مو زیبایی و پزشکی ،لیزر موهای زائد مجله اسکاپ اطلاعات جزیره کیش