گلدونهـ



یارحمان 

تاحالا شده یه نقطه ای از زندگی یهو قفل کنی و بگی من کجام ؟ 

زندگیم کجاست ؟ من از آینده چی میخوام ؟ 

[از روزی که برنامه و هدفم نابود شد ، دیگه اون آدم سابق نیستم] 

همش دنبال یک هدفم که نمیدونم کجاست و چیه ؟ 

اصلا استعداد واقعی من چیه ؟ 

چه کاری رو اگه ادامه بدم موفق تر هستم ؟ 

[از وقتی که اون هدف نابود شد ، همش درگیرم] 

درگیر این سوالات به ظاهر راحت اما از درون سختِ سختِ سخت ! 

به راستی من کجام ؟ 

 

 

#دنبال یک ثباتم  یک ثبات درونی و بیرونی 

#انگار تو بیست سالگی همه یه بحران این مدلی دارن ، نه ؟! 

#یاعلی 

 

 


یارحمان 

 

۷ مهـر ۹۸ روز آتش نشان 

 

دیروز با کلی شوق و ذوق یه جعبه کاپ کیک یا همون دسر مخصوص از سولدوش گرفتم 

 

البته لازم به ذکره با مامان :) 

 

بدو بدو رفتم سمت ایستگاه ساعت ۱۰ بود که رسیدم و به |عین| زنگ زدم 

 

من جلوی ایستگاه م ، گفت الآن میام 

 

جعبه شیرینی که دستم دید خوشحال شد 

 

گفت بیا به همکارا از طرف خودت حضوری میخوای تبریک بگو O_o 

 

منم گفتم نه ، گفت تا اینجا اومدی بیا زحمت کشیدی 

 

خلاصه با فرمانده و دو تا از همکارا سلام و تبریک 

 

به |عین| میگفتن خانوم ت رو ببر بالا ، چای و کیک و پذیرایی بشن 

 

تشکر کردم و گفتم باید برم 

 

یعنی در کل معذب میشدم آخه بعدا امروز کلی کار داشتن و بازدید و اینجور چیزا . 

 

داشتم میرفتم که رئیس ایستگاه اومد 

 

و بازم سلام علیک و عرض تبریک به آقای رئیس 

 

خلاصه پیچوندم و سمت خونه رفتم 

 

اما خوشحال شدن 

 

و خوشحالم که خوشحال شدن البته خوشحالی شون بیشتر میشه وقتی که 

 

به ماشین آتش نشانی راه بدیم 

 

وقتی به ماشین راه دادیم بعدش سریع نندازیم پشتش و بریم 

 

از صحنه حادثه فیلم نگیریم و توقف نکنیم بپرسیم چی شد ؟ 

 

ماشین های امدادی و آمبولانس در ترافیک نباشن و به محل حادثه برسن 

 

آدرس خونه را کامل بلد باشید و اطلاعات دقیق با ۱۲۵ در میان بگذارید 

 

زمان پشت در ماندن اگر جان کسی در خطر نیست ، تماس نگیرید و

 

( از قبل شماره چند کلیدساز شبانه روزی را داشته باشید و تماس بگیرید )

 

داخل خونه و ماشین خاموش کننده داشته باشید 

 

و دانستن طرز استفاده از خاموش کننده ها 

 

میتونید از آتش نشان ها بخواهید که به مجتمع و محل ست تون بیان و آموزش بدن 

 

و البته ادامه دارد این صحبت درمورد آتش نشانی 

 

۸ مهر ۹۸ 

 

سومین سالگرد عقدمون بود ، مگه میشه خوشحال نبود ؟ 

 

اما در روز ۳بار حالم گرفته شد یعنی با فکرو خیال خودم 

 

|عین| صبح دید حالم گرفته س ، هی پیگیر شد اما نمیدونستم اصن چی بگم ؟! 

 

|عین| ظهر پیگیر شد ، گفتم بذار تو حالِ خودم باشم 

 

|عین| غروب پیگیر شد ، اما اشک دوام نیاورد و همین جور باریدم 

 

با دستاش پاک میکرد و حرف میزد [ این لحظه هایی که پا به پای من میشینه رو دوست دارم ] 

 

میگفت میدونم از چی ناراحتی اما میدونی که منم تلاش کردم ، می کنم اما نشده ! 

 

ایمان دارم به حرفش چرا که میدونم میفهمه منو در این موضوع 

 

چقدر با حرفاش راحت تر گریه کردم و خالی تر شدم ! 

 

|عین| قرار بود شام ببرتم بیرون بیاد سالگرد عقدمون اما خب من گند زدم به ۸ مهر ۹۸ 

 

جشن نمیگیریم چرا که ماه صفر دلمون به این کارا نبود 

 

درحد یک بیرون رفتن کافی بود :) که خب نرفتیم یعنی من گفتم نمیام !!! 

 

|عین| گفت : فاطمه امروز روز عقدمونه نمی خوای بریم بیرون ؟ نه نمیام 

 

خلاصه گذشت اما بیاد موند 

 

|عین| من سه ساله که دارمت و دیگه این شعر نمی خونم که . 

 

ای آسمان من که سراسر ستاره ای . تاصبح میشمارمت اما ندارمت 

 

#به وقت ۷مهر۹۸ _ ۸مهر۹۸ 

#یاعلی 

 

 


یارحمان 

از دیشب فهمیدم تو فکره ، به روی خودم نیاوردم گفت بذار فکرکنه نفهمیدم 

و نپرسم که اذیت نشه اما داشت خودخوری میکرد تو چشم هاش معلوم بود ! 

|عین| هروقت ناراحته از چشم هاش همه چی معلومه 

و من که قشنگ از سال۹۵ تا الآن با چشم هاش آشنا شدم 

خنده و ذوق ش رو میفهمم 

توداری ش رو میفهمم 

ناراحتیش رو میفهمم 

دلخوری ش میفهمم 

غمگینش رو میفهمم 

نگفتن هایی رو که صلاح نمیدونه رو میفهمم 

آره ، من میفهممش ! 

این ناراحتی که تو قلبش پنهان میکنه تا منو ناراحت نکنه 

تا بین ما دوتا ناراحتی پیش نیاد رو قشنگ میفهمم ! 

بغلش کنم میفهمم حدس میزدم از صدای نفس هاش از نگاه ش میشه فهمید 

اصلا آدمی نیست که بروز بده اما چشم ها عین عجیب گویاست ! 

|عین| امروز که از مراسم روز آتش نشان که گارشهداتهران گرفته بودن اومد 

البته روز آتش نشان ۷مهر اما مراسم جلوتر گرفتن 

حدود ساعت ۳ بود 

اومد 

با خنده به لب ، خسته اما با حالِ خوب 

داشتم کارامو میکردم تو اتاق 

روی تخت دراز کشید 

دیدم داره به سقف نگاه می کنه ، فهمیدم که بازم توفکره 

گفتم توفکری ها 

گفت نه بابا خندید گفتم آها توفکری الآن میام ببینم چه خبرههه [بالحن خنده] 

پیگیر نشدم گذاشتم فکر کنه 

قبلا بهم گفته بود بذار داخل خونه آرامش داشته باشم که قشنگ فکرکنم 

اگه نذاری منم خونه رو امن نمیدونم ! 

راست میگفت تو یه کتاب روانشناسی هم اینو گفته بود که خونه محل امن باشه 

برای مرد 

مردا برعکس ما خانوم ها نباید پیگیرشون بشیم و هی بپرسیم 

هرچقدر بیشتر بپرسیم اونا رو از خودمون دورتر کردیم 

البته عین هرموقعه مسئله ای باشه میگه اما بعضی موارد رو که خیلی بزرگه و 

اعصاب خورد کن ترجیح میده نگه تا من هم بهم نریزم 

یعنی یه جورایی از ناراحتی و اعصاب خوردی من هم جلوگیری میکنه ! 

تا شب و بعد باشگاه اومد 

دیدم اون کاری که باید انجام نمیده و گفتم نمیخوای انجام بدی اون کاری که هرشب 

باید انجام بدی ؟! 

جواب کامل نداد و درواقع باز ندید گرفت ! 

معلوم شد قضیه باز ناراحتیه باز داستانِ تکرارکیه . 

سکوت کردم 

ادامه دادنش فایده نداشت غیر اعصاب خوردی ! 

خوب کرد نگفت میدونست 

و عاشقِ همین تدابیرشم 

و حالا بافکر خوابید 

اما من بیدار شدم از فکر اینکه فکرش درگیره 

و خدا میدونه چقدر |عین| برام مهمه و حساسم روش و غصه ش غصه ی منه 

 

 

 

#|عین| 

#یاعلی مدد 

 


یارحمان 

با صدای آلارم گوشی از خواب بلند شدم 

جمع و جور کردن وسایل و حاضر شدن و قفل های خونه رو زدم و به سوی کلاس زبان 

جمعه ساعت ۸:۰۰صبح آموزشگاه سفیر 

حدودا یه ربع مونده بود به شروع کلاس که رسیدم 

[ بحث شروع شد درمورد اتصال اینترنت ، اغتشاش ، امنیت ، اعتراض ، بنزین و. ! 

گفتم حواسمونو جمع کنیم به کی رای میدیم ، به چه آدمی که قرار بشه رئیس جمهور 

به چه آدمایی که قرار بشن نماینده مجلس . 

آدم های سرمایه داری که فکر جیب های گشاد خودشونن نه دغدغه ی من و شما . 

رهبری گفتن مذاکره با آمریکا نکنید ، اما این دولت گوش نداد و رفت 

نتیجه ش چی شد فقط زیان ! 

رهبری گفت خب باشه میخواید برید ولی مواظب باشید . 

بازم چی شد ، هیچی گوش ندادن و فرداها تَقِش در میاد که این امضاها رو کردن 

رئیس جمهور دوتابعیتی و وزرای دو تابعیتی چیزی بهتر از این نمی تونن کشور رو اداره کنن ! 

در این حوزه خیلی حرف دارم برای گفتن اما حالا از این قسمت میگذرم ] 

کلاس ساعت ۱۳:۰۰ تموم شد و به سمت مترو و خونه ی مامان :) 

گفتم خونه ی مامان ، اینو بگم که یعنی امید ، تازگی روح ، طراوت وجود ، آرامش خیال و . 

با کمی سردرد ناشی از اینکه باد سرد به سرم خورده حالم بد شده میرسم 

ناهار سریع خوردم و پتو کشیدم رو سرم خوابیدم 

از خواب که بیدار شدم بهتر بودم ، خداروشکر :) 

و شب تموم شد و فردا صبحش وقت دکتر دندونپزشک داشتم 

دندون عقلمو کشیدم و امان از استرسی که من دارم 

واقعا دکترش خوبه و خونریزی دندون و . 

|عین| از اولش حواسش به من بود ، میگفت نترسیا با حرف های خنده دار حواسمو پرت می کرد 

|عین| بااینکه از شیفت برگشته بود ساعت ۷ صبح و دقیقا منم ساعت ۹:۳۰ وقت دکتر داشتم 

شیفت هم نتونسته بود حداقل یکم بخوابه [ کلا که خواب ندارن سرکار ، یا اگرم بخوابن همش استرسه و نکنه زنگ بخوره ] 

خونه که رسیدیم همش کنار من بیدار بود 

فاطمه گاز استریل ت عوض کنیم 

فاطمه دارو هات برم بگیرم 

فاطمه یکم بخواب 

فاطمه بستنی بخرم 

فاطمه . 

تا حدودا خونریزی دندونم بند بیاد ساعت ۷ اینا بود که خوابید 

|عین| اینو نوشتم که بگم ممنون که هستی 

میدونم اذیتت می کنم اما تو صبوری می کنم 

منو |عین| مثل بقیه بحث و اینا داریم ، همه دارن . 

اما زندگی هم شیرینی داره هم تلخی هم قهر داره هم آشتی و . 

 

 

 

 

|عین| بمونی برام ، بمونم برات 

عمرسایت امروز ۱۳۹۸ شد :) سال ۱۳۹۸ عمر سایت ۱۳۹۸ 

#یاعلی مدد 

 


یارحمان 

میگم یه وقت غم هاتون رو ، روی سر کسی تلافی نکنیدا . 

یه وقت انتقام روزای سختِ تون رو از آدم هایی که بهتون ضرری نرسوندن نگیریدا . 

یه وقت ناراحت شدید سریع برید بهشون بگید ، نذارید غم باد بشه و بعد خفه تون کنه ها . 

وقتی صبر کردید برای زندگی تون و جنگیدید ، انتخاب خودتون بوده ها . 

اگه ظرفیت قبول غم رو ندارید که بگید باشه اشکالی نداره ، میگذرم ! پس قبول نکنیدا . 

چون بعدها میشید یه آدم شکسته و عُقده ای که میخواد حرصش رو سر بقیه ی خالی کنه ! 

آره ، چون بعدها گند میزنید به زندگی بقیه ی آدم ها . 

گند میزنید به باور انسان ها . 

گند میزنید به اعصاب آروم انسان ها . 

 

 

 

+لطفا آهسته بخوانید 

+یاعلی 

 

 


بسم الله قاصم الجبارین 

سلام سردار دلها . 

از همان صبح روز جمعه که خبر را شنیدم ، دنیا به معنای واقعی کلمه روی سرم خراب شد ! 

ساعت ۷:۰۰ صبح جمعه و یک جهان بهم ریخت با شنیدن این خبر ناگوار . 

سردار جانم . 

شما برای من فقط یک فرمانده سپاه قدس نبودی بلکه پدری بودی دلسوز و مهربان . 

حالِ من خوب نیست حتی بعد از چند روز از اون واقعه ی تلخ 

از همان صبحی که هی با خودم تکرار میکردم نه دروغه باور نمی کنم 

و هرچی خبر میخوندم بدتر باور نمیکردم و دلتنگ تر میشدم 

دیگه دنیا جایی برای موندن نبود انگار . 

همه چی تلخ تر از اون چیزی بود که میشد توصیف کرد ! 

لباسِ مشکی به تن و سوگوار ، سوگواری عزتمند و راسخ 

و پیکر مطهرت که وارد ایران عزیزم شد چقدر مشتاقانه منتظر آمدنت در تهران بودم 

تنهایی به دیدارت آمدم |عین| شیفت بود و این برای من ترسناک بود وسط اون همه جمعیت و تنها 

اما آمدم 

یعنی شما مرا فرا خواندی . 

روبه روی دانشگاه تهران 

و له شدن هایم وسط جمعیت و هرلحظه افتادن میله سبز و زرد خیابان انقلاب 

از فشار جمعیت که کج شده بود ! 

و مردان سرزمینم محکم نگه داشتن که آسیبی به کسی نرسد . 

آری ، من در آن جمعیت تنها بودم و اما برایم بیاد ماندنی شد 

گفتن ماشینی که پیکر ها رو حمل میکرد ، رفت . 

و اما در درونم غمگین شدم که سردار من حتی از چند متر عقب تر هم ببینمت کافیست . 

از وسط اون جمعیت فشرده رها شدم و خودمو به گوشه خیابان انقلاب (روبه روی دانشگاه)رساندم 

[چون تمام تلاشم این بود به نامحرمی نخورم و اینکه ماشین اولی رفت و اما ماشین دوم 

پیکر مطهر شهدا و سردار بود ، انگار که حرفای دلم راشنیدی . ]

وقتی سرم پایین بود ، یکی داد زد 

پیکرای شهدا رو آوردن ، ایناهاش سرداره . اینهاش . 

سرمو بالا آوردم و دیدم ، آره ، سردار دلها . خودت بودی 

و چند لحظه ای باشما صحبت کردم و اشک ریختم و آه کشیدم . 

و در آخر سیل جمعیت با پیکرمطهرت همراه شد . 

و من دقایقی بعد به خانه برگشتم 

چقدر بی نظیر بود تشییع ت سردار جانم 

هرجا که مینگریستم جمعیت بود جمعیت بود جمعیت بود و . 

از دانشگاه تهران تا مترو امام حسین علیه السلام پیاده آمدم 

مترو های قبلی بی طور عجیبی شلوغ بود که اصلا نمیشد سوار شد و راهرو های ایستگاه ها 

شلوغی عجیبی رو به خودش دیده بود تاکنون .

سردار بخاطر تمام شب بیداری هایت ، استراحت کردن های کم و زیاد بیدار بودن هایت 

برای مجاهدتت با دشمنان این خاک ممنونم 

برای همه ی کارهایی که انجام دادی تا این خاک سربلند بماند ممنونم 

برای سالهایی که دور از خانواده ت بودی و تا ما کنار خانواده هایمان باشیم ممنونم 

برای . همه چیز . ممنونم 

زبانم از تشکر قاصر است .

و ما غیر از خوبی از شما چیزی ندیده ایم 

سردار قاسم سلیمانی تا ابد در قلب هایمان ، فکرمان ، رفتارمان ، زندگیمان و . خواهی بود 

ما فرزندانی تربیت می کنیم که همچون شما با دشمنانمان بجنگ و ایستادگی کند 

شهادت نوشتن در جلوی اسمت را نمی توانم باور کنم برای همین نوشتم سردار سلیمانی 

داستانت را برای فرزندانم تعریف خواهم کرد و دستانشان را میگیرم و تا کرمان می آورم 

و می گویم اینجا مزار کسی است که عزت به این میهن داد و آمریکا نتوانست حریفش باشد 

و او را ناجوانمردانه به شهادت رساند 

​​​

 

 

 

#مجاهد_سردار_دلها

#لال_بشود_دهانی_که_حرف_از_مذاکره_با_آمریکا_بزند 

#مرگ_بر_آمریکا_جنایت کار 

#مرگ_بر_اسرائیل 

 

 

#انتقام_سخت 

#انتقامت فتح_قدس_است 

#یآعلی مدد 

 

 

 

 


یارحمان 

به جایی رسیدم که وقتی خودمو از دور می بینم 

تعجب می کنم میگم وای چقدر تو غریبه ای برای من فاطمه . ! 

زود رنج 

حساس 

منزوی 

سریع واکنش تند نشون میدم 

به هیچ وجه انعطاف پذیر 

بغض مداوم که یه روزایی اصلا نیست و برعکس یه روزایی تشدید میشه 

انتقام جو 

لجباز 

از دوستانش نه خبر میگیره و نه خبری میده 

میخنده اما الکی 

گریه می کنه اما راستی 

غرور 

تلفن جواب نمیده 

پیام ها رو دوست نداره بخونه 

جواب ها رو به زور میده 

خودخواه 

جنگجو 

عصبی 

سرش همش تو گوشیه فقط برای اینکه ذهنش رو منحرف کنه از دنیای حال و آینده 

خسته 

بدبین 

بی معرفت 

بی ذوق 

افسرده 

و. 

هزارتا اخلاق بد دیگه که دچارش شدم 

 

 

 

 

+نازی میدونم اینو میخونی ، پس بدون من یه آدم دیگه م خیلی ترسناکه 

و امیدوارم بتونم خودمو بازسازی کنم 

 

 


یا رحمان 

فردا شب به وقت بعد از اذان مغرب و عشاء قراره ۶نفری حدیث کساء بخونیم 

چندشب پیش نشستم پیش عین گفتم ببین ، بیا این قضیه رو تمومش کنیم 

من سعی می کنم مسلط باشم به اخلاقم و زود ناراحت نشم و یهو اخم نکنم 

اما ببین ، آخه طرف مقابل هم با اون همه تجربه باید یکم فرصت به من میداد 

عین گفت من قبول دارم اما باید صبر کنیم تا بلکه درست بشه 

گفتم عین الآن درست یکسال و چهار ماه و چند روزه که میگذره 

صبر کردیم اما باید یه حرکتی بزنیم ، همزمان هم حرکت کنیم و بعد اگه اتفاق عجیب تری افتاد 

صبر کنیم و یهو واکنش نشون ندیم ، هوم ؟ 

گفت خب نظرت چیه ؟ 

گفتم میریم و میگیم این چنین و آن چنان و . 

گفت اگه واکنش بد نشون داد و ناراحت شدی بغض کردی اخم کردی و . چی ؟ 

گفتم آره ، راست میگی من مسلط نیستم ، احساساتم یهو غلبه میکنه به منطقم 

و یهو میزنم زیر گریه و بغض خفه م میکنه ! 

عین گفت فاطمه باید یه جاهایی از زندگی آدم ساکت باشه ، برای اون لحظه هزینه بده 

باید تحمل کنه تا یه چیزایی بهم نریزه 

اینم از اون مسائله و من میدونم فرصتت کم بود اما چه باید کرد 

گفت من یه نیت کردم بیا برای حل مشکل حدیث کساء بخونیم 

دوتا از دوستا رو با خانواده شون دعوت می کنیم و میخونیم 

شام هم یه الویه کنار هم میخوریم :) 

گفت قبلش بیا خودمون وصل کنیم به حدیث کساء بگیم ما با توسل به شما جلو میریم 

گفتم چی بهتر از این ؟ چرا که نه ؟ 

گفت آره تو خونه هم یه هیئتی برگزار بشه و نور جمع بشه تو خونه مون :) 

 

 

 

حالا فردا شب روز موعده ، استرس دارم اما توکل می کنم 

 

 

 

 

+دعا کنید مشکل همه مون حل بشه و من هم برای شما دعا می کنم 

+هر نفس یه جوره ، شما هم اگه دوست داشتید حدیث کساء بخونین 

+یاعلی 


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

آرشیو فایل های علمی آموزشی نشر آثار شهدا و رزمندگان آبیک افکار پشت چراغ قرمز Tonya j_khiiabaniian دانلود آهنگ جدید - آوا موزیک مد و لباس سئو - طراحی سایت Vivian